—> از جون مرغ تا شیر آدمی زاد <—

جون مرغ تا شیر آدمی زاد

—> از جون مرغ تا شیر آدمی زاد <—

جون مرغ تا شیر آدمی زاد

*بهم میگی دیگه منو نمیخوای...
بهم میگی دیگه بهم اهمیت نمیدی...
بهم میگی دیگه قلبت برای من جایی نداره...
بهم میگی دیگه بهم نیازی نداری...
ولی من میدونم که اینا همش دروغه...
وگرنه چطور نصفه شب وقتی تنها توی تختت دراز کشیدی بهم زنگ میزنی و بهم میگی که دیگه هیچ وقت بهم فکر نمیکنی!

ببین! تو فقط داری خودتو تلف میکنی!
از تمام حرکاتت معلومه...به هیچ وجه نمیتونی قلب آتیش گرفتت رو ازم پنهان کنی!

ببین! این یه چیزیه که لازم نیست حتما بگی!
اینو میشه از توی اشکهات خوند...مثل یه بطری شیشه ای میتونم داخلتو نیگاه کنم...

حالا دیگه آزادیتو بدست آوردی...تمام وقتت دیگه مال خودته...
دیگه تصور میکنی که همه چیت ردیفه...تو آینه هم به خودت لیخند میزنی...

ولی ببین... خندت نمیتونه غصه هاتو پنهون کنه...

چرا تکلیفتو روشن نمیکنی؟ چرا نمیای رو راست بهم بگی که حتا یه روز دیگه هم نمیتونی بدون من زندگی کنی؟
تو که میدونی من توی خونتم...تو که میدونی بهم معتادی...

ببین! تو فقط داری خودتو تلف میکنی!
اصلا هم اهمیت نداره که چی میگی...

بازم اگر دوباره آخر شب بهم زنگ بزنی و بگی که بدون من راحت تری٬ میدونم که اونجا تو تختت تنها دراز کشیدی...
ببین عزیزم من میدونم که تو بدون من نمیتونی زندگی کنی!!!!!

برای اولین حرف

شکسپیر:

اگه عاشقه کسی شدی،

بهش نچسب، بزار بره

اگه برگشت که ماله توئه

اگر برنگشت، سم که داری، خودتو بکش